نمیدونم. " مرا نکاوید مرا بکارید من اکنون بذری درستکار گشتهام مرا بر الوارهای نور ببندید از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید گوشهایم را بگذارید تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند چشمانم را گلمیخ کنید و بر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید در سینهام بذر مهر بپاشید -احمد رضا احمدی تا کودکان خسته از الفبا در مرغزارهایم بازی کنند. " They’re both convinced that a sudden passion joined them. Such certainty is beautiful, but uncertainty is more beautiful still.
Since they’d never met before, they’re sure that there’d been nothing between them. But what’s the word from the streets, staircases, hallways— perhaps they’ve passed by each other a million times?